کوهستان عشق

کوهستان عشق

هوای تــــــــــــــو را دارد کوهستان ...
کوهستان عشق

کوهستان عشق

هوای تــــــــــــــو را دارد کوهستان ...

پاپی و پانا


سلام سلام سلام به همه دوستاااااااااااااااااااااااااااااااااااااان خوووووپم


الان که دارم مینویسم آسمون شهر بارونیه  و صدای رعدو برق طنین انداز شده در احساس پاییز واقعا زیباست و واقعا دلنشینه امروز  اولین عشق زندگیمو معرفی میکنم اگه گفتین کی هستش ؟


.

.

.

.

.

.

.

.

.

. خب حدس بزن دیگه

.

.

.

.

.

.

.

.

باوشه خودم میگم اولین عشق زندگی من "  باروووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووونه  "... آره بارانه خداوند که وقتی میباره روح رو مست میکنه یه مستی عمیقو ناب ... من عاشق بارون هستم ... مخصوصا باران های پاییز .... نخو فصل من پاییزه  برف رو هم البته دوست دارم بارانو دوس ندارم بلکه عاشق باران هستم و هر روزم که بارونی باشه من اون روز بیشتر از همیشه عاشق پیشه هستم یوهوووووووووو







یاهــــــــــووووو امروزو اومدم بعد از حدوووووود یک مــــــــــــــــاااااااااااااااااااااه




راستش تو این یکی دوماه گذشته با تمامی الطافی که خالق مهربان نسبت به من  داشت اما خیلی بهم سخت گذشت و محرم امسال با همه خوبیاش با چاشنی تلخی روبرووووو بود که  اونم نه تلخی قهوه ساده بلکه تلخیش شبیه به قهوه اسپرسو بود البته اجرای تئاتری موفق رو داشتیم که تقدیمش کردیم محضر امام حسین عزیزمون اما خب خب تلخی که چاشنی تمام شادیام میشد همه چیزمو تلخ میکرد   در حدی که یک پست رمز دار هم نوشتم که در پایین مشاهده میکنین که البته رمزشو هیچکسی جز خودم نداره و خاطرات تلخی رو در اون نوشتم درشو بستم که فقط بمونه این پست که یادم نرم خیلی چیزارو ... ... ... ... ... ... ... ... ...




بیخیال  خداروشکر این روزا خیلی بهترم چووووون با اینکه مهر قلب آدمها کم باشه اما خدایی هست که مهربانتر هرکسی و هر چیزیه و مهر اون رو  با هیچ  چیزی در این دنیا عوضش نمیکنم .... اما در هر صووووووورت خداوند رو شکر میکنم چون  من خوشبخت ترین شخص روی زمین هستم ....یوهووووووووووووووووووووووو



امروز میخوام از یه رفیق جدید که وارد محیط زندگیم شده بحرفم  هه هه البته حیوووووون تشریف دارن ایشووووون  و اسمش پاپی هستش و اینم عکسش





خیلی از دوستان قدیمیه وبلاگم در جریان بودن که من یه سنجاب داشتم و  واقعا منحصر بفرد بود که متاسفانه یه روز یه زنبور گوشتخوار نیشش زد و به بدترین شکل ممکن مرد که البته در پست های قبلی عکسو مطالبش هست خلاصه منم تصمیم گرفتم دیگه با حیوووووونا نپلکم تا اینکه تو سفر خونوادگیمون به شهر کرمان یه همستر نر نظرمو جلب کرد اونوقت خیلی کوچیک بود واسه همین هوایی شدمو خریدمش 



پرورش همستر


در " ادامه مطلب "  اتفاقات باحالی رو که رخ داده با عکسای باحالشون توضیح دادم

ادامه مطلب ...

پانی کوچولو

حیوونا تو طبیعت جزه بهتریییین دوستای ما هستن ... خیلیاشون بی آزار و مهربون بعضیا هم که ب خاطر طبیعتشون نیاز هست که وحش در وجودشون سرشته شده باشه


منم که کلا همــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشونو دوست دارم بهار ساله گذشته اومدم یه سنجاب  خریدم  و واسش یه اسم گذاشتم .... اسمشو گذاشتم : پانی


وااااااااااااااااااااااای نمیدوننیییییییییییین چقد دوسش دارم ... واقعا قابله وصف نیست ... من حیووونای زیادی داشتم .... اما این واقعا عجیبه ... پانی کوچولوی من این یه ساله با خونواده ما زندگی میکنه ... خونواده ما کلا 4 نفر بود که با اومدن پانی شدیم 5 نفر

(  اگه رو عکسا کلیک کنی میتونی عکسو در اندازه واقعی ببینین  )


http://s3.picofile.com/file/7393870107/u5.jpg


تو این یه ســــــــــــــــــــــــــــــــــال از این کوچولو اینقد خاطره دارم که اگه بخوام بگم میتونم یه کتاب بامزه بنویسم ولی الان فقط یکیشو تعریف میکنم :

پانی روزا تو قفسشه و شبا چون آرووم میشه درب بالای قفسو باز میکنم ... یه شب همه خواب بودن و چراغارو خاموش کرده بودم و یه فیلم وحشتناک نگاه میکردم و کمی هم تخمه جلو دستم بووود .... خلاصه من که از وحشت فیلم هر چند دقیقه یه باز تخمه بر میداشتم و میخوردم و نمیتونستم چشممو از مانیتور تلویزیون دور کنم .... یه هو دیدم من تخمه نمیخورم ولی کنارم صدای یه نفر میاد که داره تخمه با دندوناش میشکنه

فقط یه لحظه خودتونو جای من بذارین و ببینین تو این تاریکی در حال دیدن فیلم وحشتناک ساعت 2 شب همه خوابن چشمات زوووم رو تلویزیون یه هو صدایی بیاد که یه نفر در حال خوردن تخمهایه کنارت باشه منم که داشتم سکته رو میزدم دل از جوون گذاشتم و سرمو چرخوندم به سمت تخمه ها ... یــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه هویـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــِی دیدم ... هه ه هههاین پانی دیووونست ... وای نمیدوونین اون لحظه دوست داشتم تا صب ببوسمش ... حالا تو نگو  تو این تاریکی صدای شکستن تخمه ها رو شنیده بیدار شده بود و اومده بود کنارم تخمه میخوورد ...

(تو ادامه مطلب عکسای بیشتری ازش گذاشتم )


ادامه مطلب ...